هیچیم و چیزی کم

دشت سنگ زرد

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۰۵ ب.ظ

هنوز چله ی بهار از راه نرسیده ولی برگ های بوته های گل رز چنان سبز شده اند که انگار دو ماه است که از بهار رفته. ملخ رنگ پریده ای از روی برگ ها به این سمت و آن سمت می پرد، رنگ پریدگی اش نمی گذارد خوب خود را در میان بوته های گل رز استتار کند ، چند لحظه ای بر روی برگ سبز تیره ای می نشید و حرکت دورانی بوته کم کم آهسته می شود، کاملا می توانی ملخ را از برگ تشخیص بدهی، سیاهی مردمک چشمش را در سفیدیش 360 درجه می چرخاند، خیلی آرام با برگ می رود زیر گیوه ای سفید رنگ و له می شود و به شکل نا موزونی بر روی برگ دراز می کشد، مایعی شیره ای رنگ و لزج از پهلو هایش بیرون می ریزد .

خاک حاصلخیز اینجا و رطوبتش آدم را به سمت خود می کشد و اگر چند دقیقه ای نه مثل آن ملخ بر زمین دراز بکشی می توانی این حس را با گوشت و پوستت احساس کنی.

گیوه ی سفید رنگ آرام آرام در دشت سنگ زرد و لابه لای بوته های گل رز زرد راه می رود و بوته ها را زیر گیوه ای که دیروز مادرش برای پدرش خریده و امروز صبح پسر به دور از چشمان مادرش کش رفته بود له می کند، اگر اوستا علی بداند که او بوته های گل دشت را له کرده دمار از روزگارش در می آورد.

__ آسمان هم که انگار شیر فلکه اش را ول کرده باشند، دم به ساعت دارد می بارد، خسته کرده ما را ، چه می خواهد از جان ما معلوم نیست، نبار تو را به جان مادرت

 دستان پینه بسته خود را به هم می مالد و در زیر بغل خود قایمش می کند، باد خفیفی در حال وزیدن است و سرمای برف های هنوز آب نشده ی کوه های گزلبن *را با خود همراه می کند.

ادامه راه را تند تر می رود و روی تخته سنگی سیاه که ازهر سمت وسط دشت کاشته شده لم می دهد. تخته سنگی که قبل ازبه دنیا آمدن کاوه هم آنجا بوده مردم می گویند امامزاده ده پایینی این سنگ را که افتاده بوده بر سر راه آب از ده پایین کول می کندش و می آورد این بالا و پرتش می کند توی این دشت،و از آن روز به بعد این دشت هر ساله بهار، گل های رز زرد رنگ می آورد به همین خاطر اسمش را گذاشته اند دشت سنگ زرد، اوستا علی می گوید:

____الله اعلم کسی چه می داند مردمند و یک کلام چل کلاغشان شایدم این سنگ از اول همینجا بوده

این روزها کار کاوه نشقار کردن همین جملات است برای مسافران نوروزی. هزاربار باید آدرس بدهد تا مردم بروند و ببیند که باورشان بشود که در این روستا هیچ سنگ زردیی وجود ندارد. اما ایکاش یه روز دوروز بود همه روز یه گله آدم می ریزد و کاوه هم شده است راهنمایشان. یک روز حالش خوب است ژست می گیرد و چه و چه یک روز هم ناخوش است وکلی فحش فلاکت بار مسافران میکند.

___ این مسافرا آدم های عقده ای و بی جنبه ای هستن و با ماشین هایشان می آیند و روستای ما را مثل شهر خودشان کثیف و لجن می کنند و می روند حمالیش هم برای مث من خاک برسر هست که باید کثافت کاری هایشان را تمیز کنم. اصلا آقا این دو قرآن پولی که می خواهد از آنها آیدمان بشود را نمی خواهیم بروند و گور خودشان و ماشینشان و پولشان را گم کنند. شهری های پاپتی. اصلا سر در ده بزنیم در این ده هیچ سنگ زردی و هیچ دشتی با گلهای رز زرد وجود ندارد و راحتمان کنید.

***

کمی به راهی که خود با لگد کردن بوته ها ساخته نگاه می کند، بوته های خم شده ای که انگار کسی با خشم تمام بر سرشاتن لگد زده باشد.

خیره به سنگ می شود و می گوید:

___ پس چه شد این صادق گور به گوری؟ اصلا ولش کن لیاقت دیدنت را ندارد، هی می گفت ازش می ترسم، ازش می ترسم، هرکی نداند فکر می کند می خواهم دیو دوسر نشانش بدهم، همان بهتر که بترسد والا بیچاره ات می کرد، ایکاش از من هم می ترسید. غروب را اینجا باهم تماشا می کنیم بی خیال صادق و اوستا علی هرچند که دوستش دارم اما خیلی به جانم غر می زند. قرار بود امروز پایه تخت حاجر خانم را هم تعمیر کنم، عیبی ندارد خوش درست می کند تازه اون صادق ترسو هم هست، کمکش می کند.

دوباره به امید آنکه صادق بیاید سرش را بر می گرداند اما نا امید به نقطه ای دور خیره می شود و انگار چیز شگفت انگیزی دیده باشد چشمان خود را تا آخرین حد امکان باز می کند و به سنگ نگاه می کند و می گوید:

___ او را ببین، الان چرا سبز شده؟ بگذار افتخار چیدن اولین گل رز این بهار را به من بدهند

گل رز را می چیند، گل رزی که به طرز شگفت انگیزی قبل از چله بهار زودتر از موعد قنچه کنان شکفته بود. گل رز را هم می گذارد بر روی سنگ و می گوید:

___ حالا سه نفری غروب را تماشا می کنیم

رو به سنگ می کند و می گوید:

___ یادت هست که یه عده از شهر آمده بودند و می گفتن که می خواهیم شما را تو تلوزیون نشان بدهیم؟ آمدن اوستا علی را سئوال و جواب کردن ولی اوستا علی محلشان نگذاشت، بعد آمدن سراغ من ازم پرسیدند شاگرد اوستا علیم ؟ من هم با اشاره سر فهماندمشان که آره بعد اسمم را پرسیدند با بی میلی و کج دهنی گفتمشان "کاوه" بعد گفتن که می خواهی کاوه آهنگر بشوی ؟ انگار کسی از قبل بهشان گفته بود که آرزویم این است که صدایم کنند کاوه آهنگر، این را گفتند شروع کردم برایشان وراجی کردن و فیلم بردار کیفش کوک شده بود، هی این ور آنور می جست ,تو کل حرف زدن هایم اوستا علی چپ چپ نگاهم می کردو  با غیض بر آهن ضربه می زد وقتی رفتند یک فصل سیاه با ماشه کوره کتکم زد، سیاه و کبودم کرد که چرا با آن ها مصافحه کردی، مصاحبه را می گفت مصافحه بعدها صادق می گفت که دایی اش مرا تو تلوزیون دیده.

کمی سکوت میانشان حکم فرما می شود کاوه کمی روی سنگ جابه جا می شود انگار چیزی زیر پایش رفته باشد بعد کمی آن طرف تر می نشیند و به حرف زدنش ادامه می دهد:

راستی یادت می آید که یک بار چهار زن سر برهنه آمده بودند؟ یک آهنگی از ماشینشان بلند بود که نگو و نپرس. صدای دمب دمب ظبطشان کل ده را برداشته بود یادت هست؟

خودمانیم از آن آهنگی که گذاشته بودند خوشم آمده بودمن و صادق دنبالشان تا دشت دیویده بودیم  سر از پنجره بیرون می آوردند و جیغ می کشیدند. تمام اهل ده میخکوب نگاهشان می کردند و زیر لب چیزی بارشان می کردند وقتی به دشت رسیدند آمدند پایین و شروع کردند به رقصیدن. من و صادق خشکمان زده بود آنقدر رقصیده بودند که خسته شدند .یکیشان روی این سنگ لم داد تا نشست نمی دانم تو بودی یا خواهرت یا پدر و مادرت که نشیمنگاهش را نیش زدید. مثل اسپند روی آتش این ور آنور می شد و سه زن دیگر دور او می چرخیدند. من و صادق شکممان را گرفته بودیم غش غش می خندیدیم.صادق بلند و تانه به آنها می گفت:

___ حالا اگر می توانید قر بدهید

دوباره به پشت سرش نگاه می کنداما از صادق خبری نیست

____دیگر غروب هم شد

خورشید کم کم و آهسته آهسته از یالای آسمان در پشت کوه ها بلند گیلان پایین می آید و رنگ نارنجی تیره ی غمگین خود را به صورت دشت پرتاب می کند و  انگار که می خواهد خود را بی رحم جلوه دهد می رود تا آنکه دشت بماند و شب و تاریکی و سرمای بادها.

کاوه گل رز را بر می دارد ودر جیبش فرو می کند تا بعد به صادق نشانش بدهد گیوه ی سفید پدرش را به پا می کند و دست خود را زیر سنگ گود می کند انگار که می خواهد از چشمه ،جرعه ای آب بنوشد می گوید:

___ بیا برویم شب می شود و من از تاریکی می ترسم، مار خوش خط و خال من

تمام

* گزلبن روستایی از توابع شهرستان رودسر گیلان

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۰۵ ب.ظ
  • روح الله علوی

نظرات  (۱۱)

خدا قوت روح الله عزیز
پاسخ:
به به آقا هیچ چیز نمی تونست اینقدر خوشحالم کنه
دمت گرم
***سلام همسنگری...
بعد از چندین روز تلاش...
الحمدلله تا نود درصد از کار پیش رفت...
خودم بهش نمره ی خوبی میدم...
بالأخره پس از فعالیت های فرهنگی گسترده در سطح شهرستان و استان...
فعالیت خودش رو شروع کرده...
..در انتظار شما...***
+ یازهرا(سلام الله علیها)
***سلام همسنگری...
در خدمتیم...***

+ یازهرا(سلام الله علیها)
            ""من تو را بیدار ابری پاک و رحمت بار میدارم""
     
          حالا به سویت آمدم با دوصد امید...                      لطفی به من نمایی و هم ضامنم شوی...
        میدانم ای رئوف به من بد نمی کنی...                       آورده ام پناه مرا رد نمی کنی...

***همسنگری...
در حرم امن الهی، حرم حضرت رضا (علیه السلام) دعاگویت هستم...*

+ یازهرا(سلام الله علیها)
سلام داداش....
میدونستم که تو این کاره ای.......
"هیچ کس اندازه ی خود آدم توانایی های خودشو نمیفهمه و درک نمیکنه
تجربه ی من میگه: "واسه پیشرفت منتظر تعریف و تحسین بقیه نباش"
    هزار ماشالله احسنت
    

***سلام همسنگری...
از بنده ی کمترین قبول کن...
با چهار پست بروز شده...
این بار هم با احترام منتظرم...***

+ یازهرا(سلام الله علیها) 
   سلام
شما رو به بازدید از وب" شیخ شهید " دعوت میکنیم
لطفا با نظر های خود کمک کنید تا کار کوچکی برای شناخت این استاد بزرگ انجام شود
باتشکر

.: پرتال متفکر شهید استاد مرتضی مطهری :.
  • سیدمحمدجواد
  • سلام برادر خداقوت.

    این چه حرفیه به نظر من هرکسی که تووبلاگت میاد ار سعادت برخوردار شده.

    من به شخصاتمام مطالبتو بادقت میخونم.

    مطالبت خیلی خیلی عالیه.

    پاسخ:
    خیلی لطف دارید
    تا به الان سعادت آشنایی نداشتم
    خیلی ممنون از لطفتون
  • حسین بهرام نژاد
  • سلام 
    یه هدیه کوچیک برای شما
    یا علی
    سلام وب زیبایی اگر مایل به تبادل لینک بودید ما رابانام عطرکربلاوآدرسhttp://etrekarbala.blogfa.com/لینک کنید ودر نظرات به ما خبر دهیدتا شما رالینک کنیم


    یاعلی
  • سرباز طلوع
  • ***سلام همسنگری...

    ببخشید منو از اینکه چند وقتی نبودم و لیاقت حضور در محفل شما رو نداشتم...

    آخه...اگر دیر آمدم مجروح بودم...اسیر قبض و بسط روح بودم...

    اما دوباره برای کمی مزاحمت آمدم...

    اگر ما رو لایق میدونی، اینبار با شش مطلب بروز شده در خدمت شما هستم...***


    + یازهرا(سلام الله علیها)

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی